THE LIFE

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعرکده» ثبت شده است

ای که رویِ تو، بهشتِ دل و جان است مرا

ای که وصلِ تو ، مرادِ دل و جان است، مرا

چون مرادِ دل و جانم، تویی از هر دوجهان

از تو دل بَر نَکنم، تا دل و جان است مرا

می‌برم نام تو وَز تو نشان مییجویم

در رهِ عشق تو تا ، نام و نشان است مرا

دم ز مهر تو زنم ، تا زِحَیاتم باقی است

وصفِ حُسنِ تو کنم ، تا که زبان است مرا

من نه آنم که بخود   از تو بگردانم روی

می‌کشم جُور تو تا   تاب و توان است مرا

گرچه از چشم   نهانی تو   خیالِ رخ تو

روز و شب ، مونسِ پیدا و نهان است مرا

ز اندوه شوقِ تو و  مِحنَتِ هِجرِ تو مپرس

که دلِ غمزده جانا ، به چه سان است مرا

تو زمن فارغ و آسوده و هر شب تا روز

بر سرِ کویِ تو ، فریاد و فغان است مرا

دیده تا ، قامتِ چون سَروِ روانِ تو بدید

همه خونِ جگر از ، دیده روان است مرا

می‌کند رنگِ رخم ، از دلِ پُر زار بیان

خود درین حال ، چه حاجت به بیان است مرا؟

#سلمان_ساوجی

ما را در پیام رسان ایرانی سروش پلاس دنبال کنید
https://sapp.ir/life_m23

  • Mohammad

دَردیست دردِ عشق ، که هیچش طبیب نیست

گر دردمندِ عشق بنالد   غریب نیست

دانند عاقلان که مجانینِ عشق را

پروایِ قولِ ناصح‌وُ پَندِ ادیب نیست

هر کو شراب عشق نخورده‌ست‌وُ دُردِ دَرد

آنست کز حیاتِ جهانش نصیب نیست

در مُشک و عود و عَنبر و امثالِ طیبات

خوشتر ز بوی دوست دگر هیچ طیب نیست

صید از کمندِ اگر بِجَهَد  بوالعجب بُود

ور نه  چو در کمند بمیرد   عجیب نیست

گر دوست واقفست که بر من چه می‌رود

باک از جفایِ دشمن‌وُ جُورِ رقیب نیست

بِگِریست چشمِ دشمنِ من بر حدیثِ من

فضل از غریب هست‌وُ وفا در قریب نیست

از خندهِ گل   چنان به قفا اوفتاده باز

کو را خبر ز مشغله عندلیب نیست

سعدی ز دستِ دوست شکایت کجا بری

هم صبر بر حبیب که صبر از حبیب نیست

 

#سعدی

 

ما را در پیام رسان ایرانی سروش پلاس دنبال کنید
https://sapp.ir/life_m23

  • Mohammad

آمد دی ،

        خیالِ تو

                گفت مرا

                      که غم مخور

گفتم ،

      غم نمی‌خورم

                ای غمِ تو

                          دوایِ من

 

با ستم‌و جفا خوشم ،گرچه درونِ‌آتشم

چونکِ‌تو سایه‌افکنی‌بر سرم‌ای‌همای‌من

 

#مولانا

 

ما را در پیام رسان ایرانی سروش پلاس دنبال کنید
https://sapp.ir/life_m23

  • Mohammad

دیده دریا کنم و   صبر به صحرا فکنم

و اندر این کار   دلِ خویش  به دریا فکنم

از دلِ تنگِ گنهکار   برآرم آهی

کآتش اندر گنهِ     آدم و حوا فکنم

مایه خوشدلی آن‌جاست، که دلدار آن‌جاست

می‌کنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم

بِگُشا بَندِ قبا  ای مهِ خورشیدکلاه

تا چو زلفت   سرِ سودازده در پا فکنم

خورده‌ام تیر فلک ، باده بِده تا سَرمست

عقده دربند کمر ترکش جوزا فکنم

جرعهِ جام بر این تختِ روان افشانم

غلغلِ چنگ در این گُنبدِ مینا فکنم

حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا

من چرا عشرت امروز به فردا فکنم

 

#حافظ

 

 

ما را در پیام رسان ایرانی سروش پلاس دنبال کنید
https://sapp.ir/life_m23

  • Mohammad

من نمی دانم
ـ و همین درد مرا سخت می آزارد ــ
که چرا انسان، این دانا
این پیغمبر
در تکاپوهایش :
- چیزی از معجزه آن سو تر -
رَه نبرده‌ست به اعجازِ محبت ،
چه دلیلی دارد؟

چه دلیلی دارد
که هنوز
مهربانی را نشناخته است ؟
و نمی داند در یک لبخند ،
چه شگفتی‌هایی پنهان است !

من بر آنم که در این دریا
خوب بودن - به خدا - سهل ترین کارست
و نمی دانم
که چرا انسان،
تا این حد،
با خوبی
بیگانه است.
و همین درد مرا سخت می آزارد !


#فریدون_مشیری

 

ما را در پیام رسان ایرانی سروش پلاس دنبال کنید
https://sapp.ir/life_m23

  • Mohammad