دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
و اندر این کار دلِ خویش به دریا فکنم
از دلِ تنگِ گنهکار برآرم آهی
کآتش اندر گنهِ آدم و حوا فکنم
مایه خوشدلی آنجاست، که دلدار آنجاست
میکنم جهد که خود را مگر آن جا فکنم
بِگُشا بَندِ قبا ای مهِ خورشیدکلاه
تا چو زلفت سرِ سودازده در پا فکنم
خوردهام تیر فلک ، باده بِده تا سَرمست
عقده دربند کمر ترکش جوزا فکنم
جرعهِ جام بر این تختِ روان افشانم
غلغلِ چنگ در این گُنبدِ مینا فکنم
حافظا تکیه بر ایام چو سهو است و خطا
من چرا عشرت امروز به فردا فکنم
#حافظ
ما را در پیام رسان ایرانی سروش پلاس دنبال کنید
https://sapp.ir/life_m23
- ۰ نظر
- ۱۵ آذر ۹۹ ، ۲۱:۴۳