ای که رویِ تو، بهشتِ دل و جان است مرا
ای که وصلِ تو ، مرادِ دل و جان است، مرا
چون مرادِ دل و جانم، تویی از هر دوجهان
از تو دل بَر نَکنم، تا دل و جان است مرا
میبرم نام تو وَز تو نشان مییجویم
در رهِ عشق تو تا ، نام و نشان است مرا
دم ز مهر تو زنم ، تا زِحَیاتم باقی است
وصفِ حُسنِ تو کنم ، تا که زبان است مرا
من نه آنم که بخود از تو بگردانم روی
میکشم جُور تو تا تاب و توان است مرا
گرچه از چشم نهانی تو خیالِ رخ تو
روز و شب ، مونسِ پیدا و نهان است مرا
ز اندوه شوقِ تو و مِحنَتِ هِجرِ تو مپرس
که دلِ غمزده جانا ، به چه سان است مرا
تو زمن فارغ و آسوده و هر شب تا روز
بر سرِ کویِ تو ، فریاد و فغان است مرا
دیده تا ، قامتِ چون سَروِ روانِ تو بدید
همه خونِ جگر از ، دیده روان است مرا
میکند رنگِ رخم ، از دلِ پُر زار بیان
خود درین حال ، چه حاجت به بیان است مرا؟
#سلمان_ساوجی
ما را در پیام رسان ایرانی سروش پلاس دنبال کنید
https://sapp.ir/life_m23
- ۱ نظر
- ۲۶ بهمن ۹۹ ، ۲۳:۲۹